The heavenly breeze comes to this estate,
I sit with the wine and a lovely mate.
Why cant the beggar play the kings role?
The sky is the dome, the earth is my state.
The green grass feels like Paradise;
Why would I trade this for the garden gate?
With bricks of wine build towers of love,
Being bricks of clay is our final fate.
Seek no kindness of those full of hate,
People of the mosque with the church debate.
Dont badmouth me, dont blacken my name;
Only God can, my story narrate.
Neither Hafizs corpse, nor his life negate,
With all his misdeeds, heavens for him wait.
© Shahriar Shahriari
Los Angeles, Ca
April 14, 1999
کـنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
مـن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سـلـطـنـت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت
چمـن حـکایت اردیبهـشـت میگوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
بـه می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مـجوی ز دشمـن کـه پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشـت
مکـن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جـنازه حافـظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت