In the land of the Magi, none like me, can be lost
Pawned my gown in a place, in another, my books, I must.
My heart, mirror of the King, is all covered with dust,
I pray for a clear word, light up the path that I must.
I repent, no more wine, from the beautiful seller;
Drinking wine, without that face, is but lust.
Narcissus may mock your ways, you keep calm,
Insight, blind-in-the-heart, will not trust.
None but candle can speak of this tale,
Why, the moth, in this tale, only goes bust.
My tears run from my eyes, streaming down,
To grow beauty by my side, this is my cost.
Bring me a vessel of wine; without my friend,
My eyes, flood like the sea, with heart's disgust.
I praise my Beloved, speak to me of no other,
For wine and Beloved, I fear none I distrust.
Infidel played the reed beside the gates of the Tavern.
What a lovely song, played, in my heart, the morning gust.
If Godliness comes from what Hafiz has
Alas, if after today, morrow ain't lost.
© Shahriar Shahriari
Los Angeles, Ca
October 25, 1999
در همه دیر مغان نیست چو مـن شیدایی
خرقـه جایی گرو باده و دفـتر جایی
دل کـه آیینـه شاهیسـت غـباری دارد
از خدا میطلبـم صحـبـت روشـن رایی
کردهام توبـه بـه دست صنـم باده فروش
کـه دگر می نـخورم بی رخ بزم آرایی
نرگـس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنـج
نروند اهـل نـظر از پی نابینایی
شرح این قصـه مگر شمـع برآرد بـه زبان
ور نـه پروانـه ندارد به سـخـن پروایی
جویها بستـهام از دیده به دامان که مـگر
در کـنارم بـنـشانـند سـهی بالایی
کـشـتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گـشـت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سـخـن غیر مـگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میام نیست به کـس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلـمانی از این است که حافـظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی