If a thousand enemies are intent on my demise
With you as my friend, fear won't arise.
I'm alive with the hope of union with thee
Every moment I fear death, otherwise.
Breath by breath, your scented breeze I must inhale
Moment by moment, from sorrows exhale my cries.
Only dreaming of you, go to sleep my two eyes
Patiently longing for thee, my heart to itself lies.
Don't pull away your rein when you cut me with your sword
My head is my shield, while my hand your saddle-strap ties.
Where can we see your face just as you are, true and pure?
Each based on his own grasp can realize.
Indigent Hafiz is the apple of people's eyes
At your door, prostrated, your vision espies.
© Shahriar Shahriari
Los Angeles, Ca
January 18, 2000
هزار دشمنـم ار میکنند قصد هـلاک
گرم تو دوستی از دشمـنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفـس نفـس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صـبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به کـه دیگری مرهـم
و گر تو زهر دهی به کـه دیگری تریاک
بـضرب سیفـک قتـلی حیاتـنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سـپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نـظر کـجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
بـه چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
کـه بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک