From now on, that tall spruce has my command
Whose graceful stature uprooted me from the land.
I wish not for song and wine, unveil your face
Cause your beauty my passion's fire has fanned.
No face can be the mirror of bridal chamber of Fate
Except one upon which stallion hooves stand.
I spoke of my secrets, said just be with your sorrows
My patience has run out, do you hear what I demand?
O hunter, leave my deer and let it live
Be ashamed of its eyes, with that rope in your hand.
My earthly life is feeble, weak, impotent
How can I kiss those lips, majestic, grand?
Hafiz, let your heart be tied by a hair strand
Madmen better remain in chain and band.
© Shahriar Shahriari
Los Angeles, Ca
January 22, 2000
بـعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
کـه بـه بالای چمان از بن و بیخم برکـند
حاجـت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
کـه بـه رقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نـشود آینـه حجله بـخـت
مـگر آن روی که مالند در آن سم سمـند
گفتـم اسرار غمت هر چه بود گو میباش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مـکـش آن آهوی مشـکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
مـن خاکی که از این در نتوانم برخاسـت
از کـجا بوسـه زنم بر لب آن قصر بلـند
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ
زان کـه دیوانـه همان به که بود اندر بـند